اردوگاه از خواب بر می خاست. ژان و موریس چریک ها را نزد سروان بودوئن هدایت کردند و او آنها را پیش سرهنگ دووینوی برد. سرهنگ از آنها بازجویی کرد اما سامبوک که از اهمیت خود آگاهی داشت می خواست تنها با ژنرال گفتگو کند. ژنرال بورگن دفوی، که در خانه کشیش اوش خوابیده بود در همین لحظه در درگاه خانه کشیش ظاهر شد، بسیار افسرده بود که نیمه شب از خواب برخاسته تا بازهم روزی پر از گرسنگی و خستگی را در پیش روی خود ببیند، از مردانی که به حضور او بردند با عصبانیت استقبال کرد. از کجا می آیند؟ چه می خواهند؟ … آه، پس این چریک ها که می گویند شماهایید؟ بازهم یک عده بی حال به درد نخور، هان؟ این کتاب در فروشگاه اینترنتی اشراقی www.eshraghi.ir موجود می باشد.