کتاب خواب الماس. سلما با حرف های میران بالاخره چشمه ی اشک هایش جوشید. سمت میران برگشت. از پشت پرده ضخیم اشک او را تار می دید. آروم شدی؟ خدا بهت آرامش داد؟ لب میران کمی به لبخند کج شد، پلکی زد و آهسته نجوا کرد: داد. پس چرا به من نمی ده؟ میران کمی بیشتر سمت سلما برگشت. آرامش جویبار درخشان چشمانش پرستیدنی بود. تو ازش نخواستی. سلما نگاه گرفت و دوباره به دیوار روبه رو خیره شد. تا اون زنده ست من آرامش ندارم. میران لبی تر کرد. این کتاب تألیف سمیه هرمزی و توسط انتشارات اشراقی به چاپ رسیده و در فروشگاه اینترنتی کتاب انتشارات اشراقی به آدرس www.eshraghipub.comموجود می باشد.