جیب پر از چاودار.خانم گرانر مثل کسی که نوعی مراسم آیینی را اجرا میکند، با سینی چای از اتاق بیرون رفت. از دفتر اندرونی گذشت. از سالن انتظار که مشتریهای مهمتر در آنجا مینشستند، گذشت. وارد اتاق پیشتالار شد که اتاق مخصوص خودش بود و بالاخره رسید به اتاق کار آقای فورتسکیو که قدسالاقداس بود. آرام در زد و وارد اتاق شد. اتاق کار آقای فورتسکیو بزرگ بود. پارکت کف اتاق برق میزد و فرشهای گرانقیمت شرقی با فاصله کف اتاق را پوشیده بود. دیوارها در نهایت ظرافت با قابهای چوبی کمرنگی تزئین شده بود و چند صندلی عظیم توپر با روکش چرمی زرد کمرنگ در اتاق دیده میشد. پشت میز غولآسایی از چوب افرا یعنی کانون و قلب اصلی اتاق، خود آقای فورتسکیو نشسته بود. آقای فورتسکیو ابهت اتاقش را نداشت، اما خیلی هم با فضای اتاق ناهمخوان نبود. مردی بود هیکلی و شکمگنده با سر تاس براق. یکی از اداهایش این بود که در اتاق کارش در سیتی، کت و شلوار تویید گشادی میپوشید که بیشتر مخصوص ییلاقات بود. وقتی خانم گرانر با آن حالت خرامان و قومانند به میز کارش نزدیک شد، سرش پایین بود و اوراق روی میزش را نگاه میکرد. خانم گرانر سینی را روی کنار دستش گذاشت و با صدایی آرام و بیروح گفت: ــ چای، آقای فورتسکیو. بعد رفت تو اتاق پیشتالار پشت میزش نشست و مشغول کار خودش شد. دو تا تلفن کرد. چند تا نامه را که تایپ شده و روی میزش بود و آقای فورتسکیو باید آنها را امضا میکرد، غلطگیری کرد. تلفن زنگ زد. گوشی را برداشت و جواب داد.این کتاب تالیف آگاتا کریستی و ترجمه مجتبی عبدالله نژاد و توسط انتشارات هرمس به چاپ رسیده و در فروشگاه اینترنتی کتاب انتشارات اشراقی به آدرس www.eshraghipub.com موجود میباشد.