کتاب رمان نوجوان کودکستان آقا مرسل.در بخشی از کتاب میخوانیم: رزمندگان گردان بلال در دستهها و گروهانهای مختلف با نظم و ترتیب میدویدند. دستها روی سینه و گامها به اندازه برداشته میشد. خورشید کمکم از پس کوههای مشرق در حال طلوع بود و نور درخشان و طلاییاش مثل نیزههای درخشان در آسمان رها میشد. پرندگان سحرخیر پرصدا در آسمان قیقاج میرفتند. بوی خوش گل و سبزه در تپههای سرسبز و پرگلوگیاه پخش شده بود. صدای آب رودخانه که نزدیک اردوگاه در جریان بود، مثل موسیقی جادویی همیشگی، جان خستهی رزمندگان عرقکرده را تازه میکرد. فقط دانیال بود که بیتوجه به اینهمه زیبایی، بو و صدای خوش، آخر از همه با هیکل چاق و سنگین خود میدوید و ناله و شکوه میکرد. پهلوهایش درد گرفته بود و سینهاش خسخس میکرد. صورت و بدنش خیس عرق شده بود و به سختی نفس میکشید. برای لحظهای دویدنش کند شد. دست روی پهلوی راستش گذاشت و ایستاد، دولا شد، و شروع به ناله کرد. سیاوش پا کند کرد و خودش را به دانیال رساند. کف دو دستش را روی کتفهای دانیال فشار داد و گفت: «باز که شروع کردی دانیال، میخواهی تنبیه بشی؟» این کتاب تالیف داوود امیریان و توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده و در فروشگاه اینترنتی کتاب انتشارات اشراقی به آدرس www.eshraghipub.com موجود میباشد.