کتاب خاطرات یک کتابفروش.ولین مشتری ساعت ۳۰: ۱۰ صبح آمد؛ او یکی از معدود مشتریهای ثابتمان بود: آقای دیکن. مردی خوشصحبت در اواسط دههٔ ۵۰ و درست مثل دیگر مردانِ میانسالِ بیتحرک چاق است. موهای تیره و کمپشتِ روی کلهاش را مانند آن مردهای طاسی شانه میکند که بهطرزی باورنکردنی سعی دارند به دیگران بقبولانند که هنوز هم یالی پرپشت دارند. او کاملاً شیک است و لباسهایش بهوضوح خوشدوختاند، اما لباسها را درست نمیپوشد؛ به جزئیاتی مانند پایین پیراهن، دکمهها یا فاق شلوار کمتوجهی میکند. بهنظر میرسد انگار کسی لباسهایش را در توپی گذاشته و بهسمتش شلیک کرده است، و همانطوری که لباسها روی او فرود آمدهاند، به همان شکل هم رویش ماندهاند. از بسیاری جهات مشتریِ ایدئالی است. هرگز در مغازه نمیچرخد و فقط وقتی میآید که دقیقاً میداند چهچیزی میخواهد. معمولاً نقدی از همان کتاب را که در روزنامهٔ تایمز چاپ شده همراهش دارد و موقع سفارش به هرکدام از ما که پشت پیشخوان باشیم نشانش میدهد. کلامش موجز و صریح است؛ اصلاً اهل گپزدن نیست، اما هیچوقت هم بیادبی نمیکند و همیشه پولِ کتابهایش را نقد میدهد. بیشاز این چیزی در موردش نمیدانم، حتی اسم کوچکش را هم نمیدانم. درواقع، گاهی در عجبم که چرا وقتی میتواند خیلی راحت کتابها را از آمازون سفارش بدهد، میآید و از من خرید میکند؛ شاید کامپیوتر ندارد، شاید هم نمیخواهد داشته باشد، یا شاید از آن نسلهای قدیمیای باشد که میداند اگر بخواهد کتابفروشیها سرپا بمانند، باید از آنها حمایت کند.این کتاب تالیف شان باتیل و ترجمه نازنین فیروزی و توسط انتشارات میلکان به چاپ رسیده و در فروشگاه اینترنتی کتاب انتشارات اشراقی به آدرس www.eshraghipub.com موجود میباشد.