وقتی خدا توب? کسی را بشنود کاری برایش انجام میدهد که کسی نمیتواند باور کند. چه کسی فکر میکرد، همان روزی که دماغ حمید را شکستم، حمید و مادرش، به خاطر شنیدن خبر سلامتی محمد، با شیرینی به خان? ما بیایند و حمید نهتنها مرا در آغوش بگیرد، بلکه وقتی توی حیاط تنها گیرم میآورد فقط و فقط یک لگد بزند؟ چه کسی فکر میکرد سعید، به افتخار خبر سلامتی داداش محمد، هم? بچهها را به ساندویچی ببرد و به من و فرهاد و حمید و امین ساندویچ بدهد و تازه یکی هم برای خودش اضافه بخرد و آخر سر، به بهان? اینکه یادش رفته پول بیاورد، فرشید همه را به حساب خود من بنویسد؟! چه کسی باور میکرد من واقعاً تصمیم گرفته باشم دیگر دروغ نگویم و وقتی امین بپرسد چرا در این مدت این همه دربار? فرهاد به او دروغ گفتهام و فرهاد روز قیامت روی پل صراط جلویم را خواهد گرفت، به جای اینکه باز هم دروغ بگویم، با شوخی موضوع را منحرف کنم و بگویم هر کس جلویم را بگیرد او را از بالای پل هُل میدهم؟! این کتاب در فروشگاه اینترنتی اشراقی www.eshraghipub.com موجود می باشد.