کتاب تام گیتس 11 قانون سگ های آدمخور فعلا.وسط همه ی این اتفاق ها من هم فِرز یک مشت پر، از غذاهای توی بشقابم را برمی دارم و جوری که به نظر طبیعی بیاید، خم می شوم عقب سمت پنجره ی باز. بعد محتویات مشتم را با بیشترین سرعتی که می توانم می ریزم بیرون. وقت کافی دارم برای اینکه قبل آرام گرفتن اوضاع، چند مشت دیگر غذا هم بیرون بریزم. بابا بزرگ دندانش را برمی دارد و می گوید: «ببخشید پاپت ای حصیه.» دلیا آوریل را برده توی آشپزخانه برمی گردد و بهمان می گوید: «اوریل ضربه ی روحی ناجور خورده از دیدن دندونها... اینه که ما جفتی می ریم خونه.» زن عمو آلیس پیشنهاد می کند مقداری دسر بدهد دلیا و آوریل با خودشان ببرند (از من اگر بپرسید می گویم دسره واقعا ارزش بردن ندارد). الان دیگر نگران نیستم اوضاع چی می شود، چون بشقابم خالی شده (تقریبا) و این همان چیزی است که می خواستم. بفهمی نفهمی وسوسه شده ام مقداری دسر هم برای خودم بکشم. (یک کم جا دارم برای خوردن...) مامان و بابا بشقاب ها را می برند توی آشپزخانه (از جمله بشقاب من را هم) و هم زمانش عمو کوین کیک میوه ای اشتها انگیزی را می آورد سر میز که رویش همه جور چیزی دارد... و چند تا هم بستنی می آورد. مامان هم دسر خامه شکلاتی اش را می آورد به چیزهای روی میز اضافه می کند. کوین می گوید: داشت یادم می رفت ها (هیچ هم یادش نرفته بود.) مامان می گوید چه حیف که دلیا و اوریل رفته اند. بابا می خندد که: «دسر بیشتری به ما می رسه به و مامان سرش را بالا می آورد از آن نگاه های سرزنش کن بهش می اندازد. زن عمو آلیس که شروع می کند تقسیم کردن کیک، مامان نگاهش می کند و می گوید: نمی دونستم شما گربه دارین.این کتاب تالیف لیز پیشون و ترجمه بهرنگ رجبی و توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده و در فروشگاه اینترنتی کتاب انتشارات اشراقی به آدرس www.eshraghipub.com موجود میباشد.